اینکه چگونه مصباح یزدی «شریعتمدار» با احمد فردید «هیچ چیز ندار» وحدت تفکر و مسیر پیدا میکند، مسأله قابل تأملی است که میتواند پایههای آن با فطرت حوزوی فردید مرتبط باشد.
نخست ببینیم احمد فردید کیست.
سید احمد مهینی یزدی متولد 1283 در شهر یزد پس از بیش از 90 سال عمر در 25 مردادماه 1373 در تهران خاموش میشود اما افکار خطرناک او پس از مرگش نیز همچنان اذهان بیمارگونه عاشقان قدرت و خشونت مداران را فتح میکند و جانیانی از نوع سعید امامی، محمود احمدینژاد، سعید مرتضوی و البته مصباح یزدی را به جان اهل اندیشه و فرهنگ میاندازد.
سید احمد مهینی یزدی در سال 1318 برای نخستین بار از نام مستعار «فردید» در سلسله مقالاتی که پیرامون «برگسن» و اندیشههایش در مجله «مهر» مینویسد استفاده میکند و چندی بعد این نام را برای خود بر میگزیند. (جالب اینکه فردید حتی در ذکر تاریخ تولدش راست نمیگوید. در مصاحبه با علیرضا میبدی برای اینکه خود را بزرگتر از آنچه هست نشان دهد، با ارائه اسناد و مدارکی و اشاره به اینکه در کودکی هم به مدرسه میرفته و هم در درس شیخ احمد یزدی (آخوند) حاضر میشده، سال تولدش را 1283 اعلام میکند. هم او در شرح احوالی که به انجمن آثار و مفاخر فرهنگی میدهد تولدش را 1291 و چندی بعد در روزنامه همشهری 1289 ذکر میکند.)
دوران زندگی فردید از نظر سیر تعلم و تعلیم به چهار بخش و از نظر احوال شخصی و چگونگی ارتباطش با قدرت به سه دوره تقسیم میشود.
الف: فردید در خانوادهای متوسط الحال و علاقمند به دانش به دنیا میآید و از همان کودکی هوش سرشار و ذکاوت و عشق خود را به آموختن آشکار میکند. او علاوه بر مدرسه، و آموختن علوم قدیمه تا سن هفده هجده سالگی، عربی و فرانسه و جبر و هیئت و هندسه را نیز نزد معلمانی که اغلب روحانی بودند میآموزد.
ب: از 1305 یعنی آغاز سلطنت رضاشاه تا سال 1326 که فردید در اواخر دهه چهارم عمر خود است (براساس تواریخ متعدد ولادتش سن او در این زمان میتواند بین 37 تا 43 سال باشد) او پس از گرفتن دیپلم از دارالفنون و دریافت لیسانس از دانشسرای عالی در سال 1314، به معلمی و نوشتن رو میکند. در عین حال جذبه حلقه حوزوی او را به پای دروس مرحوم شریعت سنگلجی و زنده یاد کاظم عصار میکشاند. اما این دومی فردید را نمیپسندد چون در او صداقت نمیبیند. گاهی نیز فردید ریش میگذارد و سبحه به دست میگیرد و به سراغ آقای تنکابنی که سخت متشرع است و یا شیخ بهاءالدین نوری میرود. جالب اینکه از یکسو بعضی روزها سری به لالهزار و استانبول و نادری میزند و در کافه نشینیها و کنیاک نوشی صادق هدایت و یارانش شرکت میکند و تظاهر به دهری مذهبی ویژگی او میشود اما غروب که میشود اگر به مجلس روضه نرود حتما سری به خانقاهی میزند و ذکرگویان گاهی همصدای نعمتاللهیهاست و زمانی همدل با شاهاویسیها. در همین زمان است که برشدن ستاره سرجوخه اتریشی از چشم تیزبین فردید که مشغول خواندن زبان آلمانی هم شده به عنوان تحقق رویائی دور و دیر تعبیر میشود. فردید با دیدن هدایت و خواندن مطالبی در ستایش از فرهنگ ایرانی وآریائی با هوش سرشارش نزد خود به خواندن زبانهای پهلوی، اوستائی و سانسکریت میپردازد. اما مدتی بعد سانسکریت را رها میکند. و تمرکزش بعد از این بیشتر روی آلمانی و پهلوی است. نیچه را ستایش میکند و تجلی ابرمرد او را در وجود هیتلر کشف میکند. فضای کشور نیز ضد انگلوساکسونهاست، و از آنجا که فردید هیچ دلبستگی به مارکس و استالین و اندیشه کمونیستی ندارد، جذب تفکر فاشیسم میشود. «ژرمن فیلها» در تهران صلیب شکسته را برگردان نام علی میدانند و شگفتا که فردید فلسفه دان دهری مذهب نیز این کشف غریب را تأیید میکند.
ج: وزارت فرهنگ از اوائل سال 1325 اعزام دانشجو به خارج را از سر میگیرد و فردید ضمن دومین گروه در سال 1326 راهی فرانسه میشود. و در دانشگاه سوربن به تحصیل میپردازد. و سپس رد او را در آلمان و دانشگاه هایدلبرگ پیدا میکنیم.
د: و سرانجام از 1334 در بازگشت به ایران فردید به تدریس در دانشکده الهیات و سپس ادبیات میپردازد، مینویسد، حلقه مریدان برپا میکند، با دستگاه روابط حسنه دارد و پیشنهاد دادن لقب «آریامهر» را به صورت کتبی به دربار میدهد.
در رابطه با مراکز قدرت نیز او سه دوره را طی میکند.
ـ دوران مجذوبیت در ناسیونالیسم رضاشاهی و در ابعادی وسیعتر، اندیشه نژاد برتر آریائی هیتلر و فاشیسم (و هنوز فردید جذب هایدگر نشده است).
ـ دوران محمدرضا شاه؛ فردید در این دوران، 8 سالش را در خارج است. در فرانسه و آلمان، با گشوده شدن درهای دنیای هایدگر، فردید در جستجوی قائد فرهمند یا ابرمرد، سرانجام نگاه خود را به وطن میدوزد. یکچند دلبسته رزمآرا است، بعد، چشم به تیمور بختیار میدوزد و سرانجام در هیأت شاه مییابد آن را که یافت نمیشد. و سرانجام سومین دوره عشقبازی او با قدرت به بعد از انقلاب تا پایان زندگیش مربوط میشود. در این دوره است که احمد مهینی یزدی ملقب به فردید، همه سیئات وجودش را آشکار میکند. شما فکرش را بکنید مردی که تا پیش از انقلاب دین و مذهب و الهیات را خاص عوام میدانست و اگرچه در اظهارات و نوشتههایش از مبانی مذهب برای رد دمکراسی و اندیشه آزاد بهره میجست اما پنهان نمیکرد که به طور کلی ایمانی به آخرت ندارد. این آدم بعد از انقلاب به زمین و زمان متوسل میشود (از جمله به دکتر نراقی که چون بنیصدر و حبیبی و یکی دو تن دیگر از همراهان آقای خمینی از شاگردان و آشنایانش بودند، میتوانست رابط فیلسوف کبیر با مرکز جدید قدرت باشد) یکی از شاگردان را به سراغ علامه طباطبائی میفرستد، خودش با مرحوم حاج آقا صادق لواسانی تماس میگیرد، به سراغ دکتر بهشتی میرود و از مرحوم مفتح که زمانی در دانشکده الهیات شاگردش بوده یاری میجوید که بله من احمد فردید یک دل نه صد دل عاشق امام خمینی شدهام و میخواهم در رکابش شمشیر بزنم. در چنین فضائی است که رضا داوری مشکل گشا میشود و پای فردید را به خانه ارباب قدرت باز میکند و سرانجام فردید «رایش» خود را در برپائی جمهوری ولایت فقیه، تحقق یافته میبیند. دیدار با خمینی فردید را به ستایشگری تبدیل میکند که در ستایش ابرمرد و رهبر فرهمند خود مدح نامه مینویسد، تصویر خمینی را حتی بالاتر از تصویر هایدگر مینهد. او حتی مدعی میشود که «هایدگر در جهت انقلاب اسلامی است و نادانسته طرفدار انقلاب اسلامی است. علم الاسماء من از نظر تاریخی، مستلزم این است که به ولایت فقیه بروم!!» فردیدی که عالم غیب را چهار دهه دست میاندازد با بوسه زدن بر دست خمینی فریاد میزند: «من به فاعلیت بالغیب معتقدم، افق من انقلاب جهانی و مهدی موعود است.» شگفتا که فیلسوف ما پس از استحاله در محضر ولی فقیه، ملاصدرا را رد میکند، علامه طباطبائی را به علت عشقش به عرفان رد میکند، و برای اثبات قرآن اصلا منکر متافیزیک میشود!! فردیدی که تا دیروز نماز را مظهر عقب ماندگی میدانست حالا «بینماز»های دانشگاه و شاعرانی را که مثل شاملو ستایشگر خدای زیبائیها هستند که در عصر ولایت فقیه و خلخالیها در پستوی خانه نهانش باید کرد، محکوم میکند و خواستار حذف آنها از جامعه میشود. هر بار سعید امامی را میبیند پیشانی او را میبوسد و از او میخواهد سلام گرمش را به جناب «فلاحیان» برساند. در نگاه فردید نیز هم چون هم پالکیاش در قم مصباح یزدی، میثاق جهانی حقوق بشر دستاورد بوزینگان بیچاره مطرود است، شعر نو از نظر او «بریدن از حقیقت اسلام ناب است». فردید خود را در جائی فراتر از حکمت و فلسفه قرار میدهد و زمانی که میگوید من زود آمدهام وقت ظهور من پس فردا است، به مفهوم نیابت خاصه امام زمان نزدیک میشود.