درد دلهای پدر شهید داوود صدری

شرح این واقعه را در گفتگویی که جرس با پدر داوود صدری انجام داده است پی بگیرید:

آقای صدری وقتی از دستگاه قضایی پیگیر پرونده شکایت تان و شناسایی قاتل فرزندتان بوده اید، در این یک سال مشخصا چه جوابی به شما دادند؟
جواب مشخص شان این است که لباس شخصی ها بچه ما را کشته اند، بازپرس پرونده آدم خوبی است و اوایل به ما می گفت متولی و بانی این قتل هرکسی که باشد به پای میز محاکمه خواهیم کشاند ولی یک مدت که گذشت دیگر صریحا به ما می گویند: لباس شخصی ها به بچه شما شلیک کرده اند.

آیا همان لباس شخصی ها را هم شناسایی کرده اند؟
اتفاقا سوال ما هم همین است که وقتی این همه آدم را دستگیر کرده اند پس چطور تا به حال حتی یک لباس شخصی که می گویند به بچه های ما شلیک کردند، شناسایی نشده اند؟ لباس شخصی کجا بود؟ همه می دانند که بالای پشت بام پایگاه بسیج مقداد به سمت پسرم شلیک شده است.

یعنی بازپرس پرونده این را تایید می کند که از بالای پشت بام به مردم شلیک شد ولی توسط لباس شخصی ها این کار صورت گرفت؟
آنها که قاتل را معرفی نمی کنند الان دست ما از همه جا کوتاه است. ما هیچ قدرتی نداریم و هیچ کاری از دست مان بر نمی آید. کسانی که قدرت دارند هم که برای شناسایی قاتل بچه ما کاری نکرده اند، من خودم به عنوان یک پدر دوبار راه افتادم به سمت جایی که بچه ام گلوله خورد و از نزدیک در مورد وقایع روز ۲۵ خرداد پرس و جو کردم. شاهدان می گویند از بالای پشت بام پایگاه بسیج مقداد به سمت بچه ها شلیک شده است.

به جز پسر شما دیگر چه کسانی دقیقا در همان منطقه و از سوی بام پایگاه بسیج هدف گلوله قرار گرفتند؟.
بله. کسی که خودش شاهد بود چگونه یک مادر و دختر را در مهد کودک به رگبار بستند برایم هم چیز را تعریف کرد مردم و اهالی منطقه می گویند یکی از دلایلی که ناگهان مردم به کوچه و خیابان آمدند شنیدن صدای شلیک تیر هوایی بود. یعنی با صدای تیر مردم به کوچه ها ریختند بعد کشته شدند.
جریان مادر و دختری که در مهدکودک کشته شدند خیلی غم انگیز است. این مادر و دختر از ترس شان به مهدکودک پناه می آورند، در را می بندند و به در تکیه می دهند. اما از بالا آنها را به رگبار می بندند و گلوله از درها هم عبور می کند و به آنها می رسد. فردی که من نمی توانم اسمش را بیاورم در همان منطقه ساکن است می گفت؛ وقتی تیراندازی ها قطع شد یک صدای ضعیفی از داخل مهدکودک می آمد. مردم با نردبان وارد شدند و قفل در را هم شکستند اما خون ریزی مادر و دختر خیلی زیاد بود و تا بیمارستان جان دادند. مردم از ترس شان آنجا را ترک کردند شاید اگر کسی زودتر به دادشان می رسید آنها الان نجات پیدا کرده بودند.

شما خودتان رفتید از نزدیک صحنه های شلیک به درهای مهدکودک را دیده اید؟
بله، اول دیوارها را رنگ کردند تا جای گلوله ها مشخص نباشد و حالا هم که در مهدکودک را عوض کرده اند .

در مورد پسرتان و نحوه تیر خوردن او شاهدان به شما چه می گفتند؟
می گفتند از بالای پایگاه بسیج تیری به بازوی سمت چپ پسرم شلیک شد. دستش را سوزاند و از پهلو به قلبش رسید. یک نفر این حرف را نزده که بگوییم دروغ می گوید. همه کسانی که آنجه هستند آن روز دیدند که در بالای پشت بام پایگاه بسیج چه کسانی ایستاده بودند.

پسر شما در راهپیمایی شرکت کرده بود؟
پسرم دنبال کارش رفته بود، ولی حتی اگر در تظاهرات هم شرکت کرده بود، آیا جواب یک شعار «رای من کو» گلوله بود؟ یعنی نمی توانستند صبوری کنند تا این همه مردم شب به خانه هایشان برگردند و باید تظاهرات را با گلوله تمام می کردند؟ من خودم نظامی بودم زمان شاه و اگر قانون تغییر نکرده باشد تا جایی که می دانم شلیک گلوله در دو صورت ممکن است. برای حفظ جان و اسلحه. یعنی برای مراقبت از این دو. تازه باید به سمت کمر به پایین را هدف قرار داد نه قلب و سینه یک بچه را. اینکه می گویند لباس شخصی ها به بچه من شلیک کرده اند، خب چرا باید دست این لباس شخصی ها اسلحه داد؟ اگر واقعا راست می گویند آیا به نفع خود کشور نیست که همین لباس شخصی ها را شناسایی و معرفی کنند؟

شما الان به عنوان خانواده شهید محسوب می شوید و در مراسم شهدایی هم که برای بسیجیان تشکیل شده بود شرکت کرده اید، آیا همه اینها موجب نشد حداقل به شما در روند پیگری پرونده شکایت تان کمک کنند؟
ما وقتی بیناد شهید به ما گفت شما باید خیلی افتخار هم بکنید که بچه شما بسیجی باشد، گفتیم وقتی پسرم کارمند ساده یک شرکت خصوصی بود چرا دروغ بگوییم. قبل از سالگرد هم که از طرف بسیج آمدند خانه ما و گفتند می خواهند برای شهدا سالگرد بگیرند و بعد هم پسرم را جزء شهدایی اعلام کردند که کارت هم به ما دادند، من گفتم مگر این کارت برای ما بچه می شود. من روی تخت افتاده بودم، مریض بودم، این پسر عصای دستم بود، کمک حال خانواده بود، همه زندگی ما بود…(گریه آقای صدری این بخش از مصاحبه را ناتمام باقی می گذارد)

آقای صدری از مقامات مسوول چه کسانی به خانه شما آمده اند و وعده پیگیری پرونده را داده اند؟
از استانداری آمدند خانه ما که من نحوه کشته شدن پسرم را برایشان گفتم، خود آقای سردار جعفری یک بار قراربود بیاید که نتوانست و از طرف ایشان آمدند که ما گفتیم هیچ خواسته ای جز معرفی قاتل نداریم .

هیچ گاه مشکلی برای سایر اعضای خانواده پیش نیامد که به عنوان مثال تذکر یا اخطاری به شما بدهند؟
اینها ریز و درشت زندگی ما را می دانند، الان هم این تلفن کنترل می شود و همه حرف های ما را دارند می شنوند، تلفن تمام فامیل های ما کنترل است. یک بار خواهرزاده مرا که در شهرستان زندگی می کند بردند و بازجویی کردند. مگر گناهش چه بود. روزهای اول بود که داوود را از دست داده بودیم. یکی از هم کلاسی های خواهرزاده ام از انگلیس زنگ زد و طبیعی است که او هم در حال عصبانیت به آنها گفت این بسیجی های… پسردایی مرا کشتند، همین را .حرفی را زد که مردم در کوچه و خیابان هم می گویند ولی او را بردند و از او تعهد گرفتند که دیگر به انگلیس زنگ نزند. به من هم از تمام دنیا زنگ می زنند. از آلمان، از اتریش، از انگلیس. در خانه من هم به روی همه باز است مگر می شود ما به‌ آقای کروبی و موسوی بگوییم به دیدار ما نیاید، مگر می شود من به مردم بگویم به خانه ما نیایید. هیچی نگوییم و هیچ کس را هم نبینیم وقتی بچه ما را کشتند؟ اگر می خواهند همین قدر را هم نگوییم، بیایند مرا هم اعدام کنند.

مگر برای رفت و آمدهای افراد به خانه شما تذکری هم دادند؟
وزارت اطلاعات شهریار مرا خواستند، رفتم، تمام زیر و بم زندگی ما را می دانند۲۳ سال ارتش بودم و هیچ مشکلی نداشتم، دلیلی نمی شود چون آقای کروبی آمد خانه ما مرا ببرند …خودشان آمدند خانه ما مگر در خانه ما به روی آنها باز نبود الان هم در خانه ما به روی موسوی باز است، آقای خاتمی هم بیاید در خانه ما به روی ایشان هم باز است مگر وقتی از سپاه و بسیج و استانداری آمدند من در خانه ام را به روی کسی بستم؟

آیا خواسته ای از مسوولان به جز شناسایی قاتل داشته اید که رسیدگی نکرده باشند؟
پسرم زمانی که گلوله خورد کیفی همراه او بود که کلیه مدارک اعم از گواهینامه، کارت ملی ، کارت پایان خدمت، دفترچه بانک به همراه سه میلیون تومان پول نقد که همان روز از بانک گرفته بود در همان کیف بود. همه مدارک را به ما برگرداندند به جز مبلغ نقدی را. وقتی مراجعه کردیم، گفتند حتما همانجا که تیر خورد، کیفش را دزدیدند. سوال من این است اگر کیف پسرم را مردم دزدیده بودند، کلیه مدارکی که در کیف بود را پس چطور به ما برگرداندند؟ من به اطلاعاتی ها می گویم کیف دست شماست، اما آنها می گویند دزد برده است . همان شب هم که رفتم بیمارستان وقتی ما را راه نمی دادند، تا اسم بچه ام را گفتند اجازه ورود دادند، یعنی اسم بچه مرا از روی مدارکی که در کیف همراهش بود شناسایی کرده بودند ، برای من مسئله فقط این است که چرا راست نمی گویند.

اخیرا کسانی که در کهریزک آدم کشته اند را معرفی و محاکمه کردند، چه حالی دارید وقتی می گویند کسانی که در خیابان به آدم ها شلیک کرده اند را نمی توانند شناسایی کنند؟
من شنیده ام خانواده های کسانی که در کهریزک کشته شده اند، خواستار محاکمه مرتضوی هستند ولی هنوز او را محاکمه نکرده اند. من خودم بارها شاهد بی احترامی ها وتوهین هایی که در دادگاه انقلاب به ما شده است بوده ام . کارهای غیر انسانی که ایشان کرده اند، هیچ کس دیگری انجام نداده است. من نمی گویم دادسرای جنایی با من بد رفتاری کرد اما در مورد دادگاه انقلاب فقط می شود گفت بیدادگاه است. درست است که در دادسرای جنایی جوابی به ما ندادند ولی توهین هم نکردند اما چقدر ما در همین دادگاه انقلاب توهین شدیم.

بايگانی وبلاگ


این وبلاگ به این آدرس خاکستر سوزان منتقل شده است لطفا از آن هم بازدید کنید .